بیگانه

L''étranger -Albert Camus

بیگانه

L''étranger -Albert Camus

هست یا رفتم؟!!

بگذار تا بگریم، چون ابر در بهاران

کز سنگ ناله خیزد، روز وداع یاران

 

دیدم که رفت، فرسنگها دور، اما می دونم که اینجاست.

می دونم  که اینجام، اما  می بینم که منو با خودش برد، فرسنگها دور!

دلا بـسوز

دلا بـسوز کـه سوز تو کارها بـکـند
نیاز نیم شـبی دفـع صد بـلا بـکـند
عـتاب یار پری چهره عاشقانه بـکـش
کـه یک کرشمـه تلافی صد جفا بکـند
ز مـلـک تا ملـکوتـش حـجاب بردارند
هر آن کـه خدمت جام جهان نما بـکـند
طبیب عشق مسیحادم است و مشفق لیک
چو درد در تو نـبیند کـه را دوا بـکـند
تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار
کـه رحـم اگر نکـند مدعی خدا بکـند

ز بخـت خفتـه ملولـم بود کـه بیداری
بـه وقـت فاتحـه صـبـح یک دعا بکند
بسوخـت حافـظ و بویی به زلف یار نبرد
مـگر دلالـت این دولتـش صـبا بکـند